4 مرداد

دیروز دختر    خانمی که 20 سال پیش ازش خیاطی یاد گرفتم رو دیدم.اون منو نشناخت.ولی من اون رو تو همون نگاه اول شناختم.با خودش کاری نداشتم.شماره ی مادرش رو گرفتم .مادرش رو خیلی دوست داشتم.یه زن زحمتکشی که اون زمان  سرپرستی 4 تا بچه قد و نیم قد رو به عهده داشت.یه اموزشگاه خیاطی داشت و دخترای محل رو آموزش میداد. خانم خیلی خوبی بود .

ذوق داشتم زودتر بیام خونه و زنگ بزنم به شماره ای که ازش گرفتم.دیدید آدم ذوق و هیجان که داره نفس تو سینه ش میمونه؟

وقتی صداش رو شنیدم خیلی احساس از خودم نشون دادم. ابراز دلتنگی کردم.خاطره ها رو مرور کردیم.بهش گفتم که میخوام حتما ببینمیتون.گفت من تهران زندگی میکنم.الان دو سه روزه اومدم اینجا (شهر خودمون) خونه ی دخترم.الان یه روز از صحبتهامون گذشته،دیگه مثل دیروز ذوق ندارم که ببینمش.من دیروز بیشتر از او ن خانم هیجان داشتم.درسته چندین سال از من بزگتره.ولی چکار کنم .امروز نسبت به دیروز سرد تر شدم.شاید اصلا نرم به دیدنش..شایدم رفتم!!!!!!

*******************

چند وقته شدیدا هوس یه سفر کوتاه مدت کردم..یکی دو تا مراسم  داریم تو این هفته  /ضد و نقیض.عروسی و عزاداری..اعصاب هیچ کدومش رو ندارم.. فقط باید از اینجا بزنیم بیرون.

**************** 

رژیم و ورزش همچنان ادامه دارد. اگه وزنم نرمال بشه/دیگه  من چه حرفی برای گفتن دارم.!!!!!!! :)

احتمالا بعدش میرم تو خط جراحی  زیبایی!

************

امروز چهار پنج  تا کارگر مشغول به کار دیدم که سن و سال زیادی هم  نداشتند.همشون زیر بیست سال بودند.با هم حرف میزدند زبونشون رو نمی فهمیدم. اینو از بین حرفاشون فهمیدم که  میگفتند  فارسی وان از هاتبرد رفته!برام جالب بود!

اخیرا زیاد میشنوم در مورد فارسی وان.شاید منم  دلم بهانه ی مسافرت میگیره دلیلش اینه  که فارسی وان قطعه!

****************

بلاگفایی ها  رو می بینم که  بال بال میزنند ،چون کامنتهاشون پریده . مدیر وبلاگها تو کف این که کی  چی واسشون نوشته!!

قابل توجه دوستانی که همیشه به من نق میزدند که بلاگ اسپات رو انتخاب کردم.