پنجشنبه

یه زندگی قدیمی

اصطلاح لات پای تشت رو تا حالا شنیدین؟ در حال حاضرمصداق اهل خونه ی ماست.قدیما یه نفر که خیلی ادعا داشته و به قول معروف لات محلشون بوده، فقط یه دست لباس داشته .هر وقت لباسهاش کثیف میشده میریخته تو تشت .بعد از اینکه اونها رو میشسته صبر میکرده تا خشک بشن ،دوباره اونها رو بپوشه ...حالا ما نه  لات محلیم نه تو تشت لباس میشوریم. ولی الان مجبوریم به همین منوال  این چند روز رو بگذرونیم.آخه همه لباسهامون رو جمع کردیم ،آماده رفتنیم.
میگم چه خوبه آدم خلوت زندگی کنه.مثل قدیمیا فقط برای رفع حاجت وسیله داشته باشیم.اینجوری چقدر راحت تریم. مثلا به تعداد نفرات ظرف و لباس ورختخواب داشته باشیم.دلم میخواد به همون روش  قدیمیا زندگی کنم. به دور از هرچی امکانات و تکنولوژی.فقط اینترنت رو نمیتونم حذف کنم .اونجوری وزنم هم بالا نمی رفت،که بعد رژیم بگیریم .مثلا خونه مون تو یه آبادی باشه.(الانم  البته همینجوره.شهر ما یه روستای  پیشرفته س) خورد و خوراکمون  رو خودم کشت و کار میکردم..  از ظرف گلی و سفالی  ومسی استفاده میکردم.از الاغ  و اسب برای عبور و مرور استفاده میکردم.شب جمعه ها خیلی میخواستیم کیف کنیم ،بچه ها رو میبردیم دور میزدیم.بعدش به جای پیتزا تو رستوران،نون و شلغم میخوردیم ..نونش هم خودم می پختم.منم دیگه  دیسک کمر نداشتم.با بچه ها میشستم روی کمر الاغمون ،هی نچ نچ  میکردم.حاجی هم افسار حیوون زبون بسته  رو میگرفت مثلا میرفتیم ده بالا ..به جای وسایلهای گرمایشی الان، هم از کرسی زغالی وبه جای لامپ و لوستر از فانوس استفاده میکردیم.لا به لای کارهام هم می اومدم وبلاگم روچک میکردم.الان من به شوهرم بگم این حرفا رو، سریع اقدام میکنه .این احترام حاجی به افکار من رو نشون میده.بعد دوباره من مییام اینجا مینویسم "حالا من یه چیزی گفتم."
قدیم که اینترنت نبوده زنها چکار میکردن؟بیچاره ها هر دوسال یکبار یه زایمان داشتند.از بیکاری زیاد بوده دیگه.جالب اینجاست مردهای اون موقع اغلب دو زنه یا چند زنه بودن!!یعنی اکثر زنهای قدیمی  هوو داری رو تجربه کردند .الان اگه ما زنها بفهمیم همسرمون نگاه چپ به  زن دیگه کرده ،نمیخواهیم دیگه ریخت شوهرمونو ببینمیم.چطور ممکنه اونها با وجود این که میدونستند مردشون با یک یا چند زن دیگه هم هست ،زندگی باهاش رو تحمل میکردند .مگه بچه دار شدن به رابطه صمیمی و نزدیک بین زن و شوهر نیاز نداره ؟!!با تنفر که نمیشه این همه بچه درست کرد .الان پا ی حرفاشون میشینیم  با یه حس افتخار و خستگی میگن ما 12 تا بچه زاییدیم یا 15 تا زنده زا کردیم.چهار تا شون تو فلان سال و فلان سال  مریض شدند از دست رفتند.ظاهرا چون تعداد بچه ها خیلی بوده،مرگشون به پدر ومادرزیاد نمود نمیکرده!

۱۱ نظر:

  1. آریا۱۶:۵۶

    ببینمیم => ببینیم

    خوب وقتی خودت می گی قدیمیا هر کدوم دو سه تا زن داشتن و هر زنی ده پونزده تا بچه، معلوم می شه شبای جمعه خیلی می خواستن کیف کنن، بچه ها رو نمی بردن دور بزنن، بعدش به جای پیتزا تو رستوران، نون و شلغم بخورن.
    احتمالا بچه ها رو زود می خوابوندن و خودشون نون و پیاز می خوردن.

    بعد چه جالب. مثلا غذاتو می ذاشتی رو علاالدین(یا مثلا سه فیتیله) بعدش می اومدی خودتو ول می کردی زیر لحاف کرسی، ایمیلتو چک می کردی.

    یا مثلا اگه لاله(لاله که یادته؟ همین چراغ نفتی قدیمیا) نفت نداشت، کامپیوترتو روشن می کردی یکم نور داشته باشین شصتتون تو چشمتون نره.

    ولی ببین. یه چیزی رو برادرانه بهت می گم. بچه درست کردن به رابطه صمیمی و نزدیک بین زن و شوهر نیاز داره، ولی نه اون رابطه صمیمی و نزدیکی که مورد نظر توئه.

    پاسخحذف
  2. سلام.
    عذر مي خوام بابت اينكه پست قبلت رو با دقت نخوندم.
    در ضمن من هم نظرات افراد ديگه رو توي وب شما مي خونم.
    خانوم خانباجي مي گم بچه هاي شما دعا مي كنن برف بياد به قول خودتون استجابت دعا نمي شه.شايد يه بچه ديگه توي خيابون كه سر پناه نداره از برف اومدن آزار ببينه.خدا بايد به حرف كدوم گوش بده؟
    خودم يه بچه رو با همين خصوصيات مي شناسم دستمال كاغذي مي فروشه .شبا هم تو خيابون شلوغ مي خوابه.من كه باهاش دوست شدم.بهش مي گم چرا خيابون شلوغ ؟مي گه يه بار مي خواستن بدزدنش از خيابوناي خلوت مي ترسه.خودمونيم ها حالا برف بياد بهتره يا نياد؟
    من هم زندگي توي روستا رو دوست دارم .تا به حال زندگي نكردم.ولي خوب خلوته و در ضمن بيشتر مي توني كارهات رو شخصي انجام بدي.(گل)

    پاسخحذف
  3. ناشناس۰۹:۴۰

    با این نوشته شما جای خیلی چیزها که ما تجربه کردیم خالی و قدیم یک چیز دیگه ای بود واون همه صمیمیت یک رنگی دم درب کوچه نشستند و تخمه شکستن و غیبت کردن وای نگو از قدیمها که یک دنیا خاطره دارم .البته هنوز خیلی قدیمی نشدم.http://muhana.persianblog.ir/بی تا نمیدونم نه ایمیل و نه جیمیل قبول نمیکنه متاسفانه و بناچار ناشناس مینویسم .

    پاسخحذف
  4. 10 ,12 روز اینترنتمون قطع بود!وای بلاخره وصل شد.
    ما آدما هی وسایل جمع می کنیم دور خودمون برای رسیدن به آرامش بعد همین مدیریت وسایلی که هر روز داره بهش اضافه می شه آرامشو سلب می کن! من دلم می خاد گاو داری داشته باشم!!
    در ضمن اگه به شازده شما توهین کردیم عفو کنید خانباجی.شاید نتونستم درک کنم یه مادر چقدر دل نازکه!!تکرار نمی شه قربان.

    پاسخحذف
  5. واااااااااااااااااااااااااای!مخم سوت کشید.
    چه خبره بابا!!چشم مارو دور دیدی ملت رو ...
    :)

    خوبه دیگه!!الان من همینطورم!فقط جوراب 3 جفت دارم
    من یه نظریه دارم!!زن اگه موهاشو کوتاه کنه زن نیست!
    تو عقدنامه ی خودمو حاجیه هم مینویسم که حق نداره موهاشو کوتاه کنه!حداقل موهاش باید تا رو کمرش باشن!
    تنها اختیارش حق رنگشه!اون با خودش
    فکرشو بکن!یه روز بیام خونه ببینم تیفوسی زده!!
    میکشمش!شک نکن:)

    بابا مگه مجبوری تو این گیر و داد بری خرید!:)

    پاسخحذف
  6. جلب بود!من که اصلا دنبال زندگی به سبک گذشتگان نیستم!ترجیح میدم فقط از تجربیاتشون درس بگیرم ;)

    پاسخحذف
  7. سلام

    باید بگم وب بسیار زیبا و مفیدی داری

    منکه خیلی پسندیدم

    ممنون میشم به وب منم سر بزنی و راهنماییم کنی

    وب من در مورد

    آموزش قالی بافی و طراحی فرشه

    و فروش لوازم فرش

    و اشتغال زایی برای خانمهاست

    خواهش می کنم اگه وب من بدرد خودتم نخورد به آشنایان معرفی کن تا یه کسب و کار و درآمدی برای خانواده ها باشه

    اگه مایل به تبادل لینک هم بودی

    منو با عنوان

    آموزش قالی بافی

    لینک کن و خبرم کن تا با هر اسمی که خواستی لینکت کنم

    مرسی

    پاسخحذف
  8. سلام
    من نظر گذاشتم نظر من چي شد
    آهاي ايها الناس تو روز روشن نظر من پريد

    پاسخحذف
  9. سایه۱۱:۵۷

    سلام خانباجی .........

    چه اصطلاح با مزه ای گفتی .......

    چه زندگی شاعرانه ای میخوای ..............

    :)

    عزیزم من به ایمیلم سر نزدم فکر میکردم جوابمو همون جا میدی تو وبلاگم

    اون پست تردید هم اصلا به شما ربطی نداشت . شما که عزیز دلی ...

    بعد از شما باز هم مورد شناسایی قرار گرفتم و چیزهایی لو دادم که طرف هنوز جوابی نداده و من قد یه دنیا پشیمونم تا جواب طرف بیاد .

    هیچ وقت هم در مورد یه ادم خاص فکرای بد نمیکنم . یعنی یادم نمیاد که کرده باشم . اها حالا یادم اومد در مورد اون دختر ارومیه ای بعد از بد و بیراهش فکرایی کردم ولی من معمولا اگه بخوام قضاوتی کنم عامه و یه ترسیه از اینده ...همین ...

    منم فعلا کار دارم . برم تا بعد

    خداحافظ دوست جون

    پاسخحذف
  10. مطلب جالبی بود ، یکجوری حس طنز و نوستالژی رو خوب باهم مخلوط کرده بودید ، خب معمولا" خش زیادی از زندگی ما این روزها در حواشی میگزره و اغلب اصل زندگی رو فراموش می کنیم

    پاسخحذف
  11. مهربانو۱۱:۵۱

    سلام خانباجي جون
    خوبي
    درسته كه دوست داري مثل قديما باشي ولي هر وقت اين حست قوت پيدا كرد يه نصف روز برو نقاط خوش آب و هواي شهرتون تو روستاها
    ببين ملت چه سختي مي كشن
    براي آب بايد كلي تلاش كنن كه از بيرون بيارن
    براي دستشويي رفتن چقدر سرما بخورن
    براي پختن غذاشون پدرشون در مياد
    براي بچه داري
    فكر كن بخوان بزان بايد كلي راه برن كه برسن به بيمارستان يا كلينيك شهر
    خيلي سخته خيلي
    ما اون روزي كه رفته بوديم كنگ (كه تو پستم زده بودم) واقعا" به اين سختيا پي بردم ..
    يعني واقعا" قدر عافيت رو نميدونيم
    قديميا هم با اون افكار قديميشون اگه اينا رو نگن چي بگن بايدم افتخار كنن كه اينقدر بدبختي كشيدن. حالا اينكه با محبت بوده يا بي محبت اونو ديگه از پليساي 110 زمانشون بپرس

    پاسخحذف